جدول جو
جدول جو

معنی نرم کردن - جستجوی لغت در جدول جو

نرم کردن
کوبیدن چیزی، کنایه از رام کردن
تصویری از نرم کردن
تصویر نرم کردن
فرهنگ فارسی عمید
نرم کردن
(عُ رَ کَ / کِ دَ)
تلیین. لینت دادن. لینت بخشیدن: و توت ترش طبع را نرم کند. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). و اگر چکندر بپزند و به آبکامه و روغن زیت چون آچاری سازند و پیش از طعام بخورد طبع را نرم کند. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). و طبع را نرم باید کرد به حبی که از صبر و مصطکی و رب السوس سازند. (ذخیرۀ خوارزمشاهی) ، مطیع و فرمانبردارکردن. (از برهان قاطع) (ناظم الاطباء) ، ملایم ساختن. آرام کردن. (ناظم الاطباء) :
بشد منذر و شاه را کرد نرم
بگسترد پیشش سخنهای گرم.
فردوسی.
چه کنم گر سفیه را گردن
نتوان نرم کردن از داشن.
لبیبی.
، رام کردن. ریاضت دادن. فرهختن:
کره ای را که کسی نرم نکرده ست متاز
به جوانی و به زور و هنر خویش مناز.
لبیبی.
بدین لگام و بدین زینت نفس بدخو را
در این مقام همی نرم و رام باید کرد.
ناصرخسرو.
- نرم کردن گردن، منقاد و مطیع کردن:
روی مرا هجر کرد زردتر از زر
گردن من عشق کرد نرم تر از دخ.
شاکر بخاری.
گر که خدای شاه جهان خواجه بوعلی است
بس گردنا که او بکند نرم چون خمیر.
فرخی.
همچنین باد کار او که مدام
نرم کرده زمانه را گردن.
فرخی.
نگاه باید کرد تا احوال ایشان هرچه جمله رفته است و میرود در عدل... و نرم کردن گردن ها. (تاریخ بیهقی ص 94).
کی نرم کند جز که به فرمان روانش
این شیر به زیر قدمت گردن و یالش.
ناصرخسرو.
، ادب کردن. رام کردن: تاپیش از آن که دست زمانه تو را نرم کند خود به چشم عقل اندر سخن من نگری. (قابوسنامه).
، خرد کردن. درهم کوفتن. فروکوبیدن:
نرم کرد آن غم درشت مرا
در جگر کار کرد و کشت مرا.
نظامی.
، سابیدن. سحق، پست کردن. یواش کردن.
- نرم کردن آواز، به ادب و آهستگی سخن گفتن. دست از بانگ و عربده کشیدن:
نرم کن آواز و گوش هوش به من دار
تات بگویم چه گفت سام نریمان.
ناصرخسرو.
، خمیر کردن. از سفتی و سختی درآوردن:
به فر کیی نرم کرد آهنا
چو خود و زره کرد و چون جوشنا.
فردوسی.
، صلح دادن. (ناظم الاطباء). مهربان کردن. بر سرمهر آوردن.
- نرم کردن دل:
به من ای پسر گفت دل نرم کن
گذشته مکن یاد و دل گرم کن.
فردوسی.
به مدارا دل تو نرم کنم آخر کار
به درم نرم کنم گر به مدارا نشود.
منوچهری.
، آبکی کردن. آب لمبو کردن:
نرم کردستیم و زرد چو زردآلو
قصد کردی که بخواهیم همی خوردن.
ناصرخسرو.
- نرم کردن اعضا و مفاصل،: و از روی طلب اندر دانستن تیر و کمان چند منفعت ظاهر است، ریاضت توان کرد به وی اعصاب را قوی کند و مفاصل را نرم کند و فرمانبردار گرداند. (نوروزنامه).
حکیمی بازپیچانید رویش
مفاصل نرم کرد از هر دو سویش.
سعدی
لغت نامه دهخدا
نرم کردن
نرم ساختن، یانرم کردن شکم. شکم را روان کردن
تصویری از نرم کردن
تصویر نرم کردن
فرهنگ لغت هوشیار
نرم کردن
((نَ کَ دَ))
آرام کردن، کوبیدن، له کردن
تصویری از نرم کردن
تصویر نرم کردن
فرهنگ فارسی معین
نرم کردن
لتليينٍ
تصویری از نرم کردن
تصویر نرم کردن
دیکشنری فارسی به عربی
نرم کردن
Soften
تصویری از نرم کردن
تصویر نرم کردن
دیکشنری فارسی به انگلیسی
نرم کردن
adoucir
تصویری از نرم کردن
تصویر نرم کردن
دیکشنری فارسی به فرانسوی
نرم کردن
amolecer
تصویری از نرم کردن
تصویر نرم کردن
دیکشنری فارسی به پرتغالی
نرم کردن
zmiękczyć
تصویری از نرم کردن
تصویر نرم کردن
دیکشنری فارسی به لهستانی
نرم کردن
смягчать
تصویری از نرم کردن
تصویر نرم کردن
دیکشنری فارسی به روسی
نرم کردن
пом'якшувати
تصویری از نرم کردن
تصویر نرم کردن
دیکشنری فارسی به اوکراینی
نرم کردن
verzachten
تصویری از نرم کردن
تصویر نرم کردن
دیکشنری فارسی به هلندی
نرم کردن
erweichen
تصویری از نرم کردن
تصویر نرم کردن
دیکشنری فارسی به آلمانی
نرم کردن
نرم کرنا
تصویری از نرم کردن
تصویر نرم کردن
دیکشنری فارسی به اردو
نرم کردن
ammorbidire
تصویری از نرم کردن
تصویر نرم کردن
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
نرم کردن
ทำให้อ่อนลง
تصویری از نرم کردن
تصویر نرم کردن
دیکشنری فارسی به تایلندی
نرم کردن
לרכך
تصویری از نرم کردن
تصویر نرم کردن
دیکشنری فارسی به عبری
نرم کردن
柔らかくする
تصویری از نرم کردن
تصویر نرم کردن
دیکشنری فارسی به ژاپنی
نرم کردن
使变软
تصویری از نرم کردن
تصویر نرم کردن
دیکشنری فارسی به چینی
نرم کردن
kupunguza ugumu
تصویری از نرم کردن
تصویر نرم کردن
دیکشنری فارسی به سواحیلی
نرم کردن
ablandar
تصویری از نرم کردن
تصویر نرم کردن
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
نرم کردن
yumuşatmak
تصویری از نرم کردن
تصویر نرم کردن
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
نرم کردن
melembutkan
تصویری از نرم کردن
تصویر نرم کردن
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
نرم کردن
নরম করা
تصویری از نرم کردن
تصویر نرم کردن
دیکشنری فارسی به بنگالی
نرم کردن
नरम करना
تصویری از نرم کردن
تصویر نرم کردن
دیکشنری فارسی به هندی
نرم کردن
부드럽게 하다
تصویری از نرم کردن
تصویر نرم کردن
دیکشنری فارسی به کره ای

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از نرم گردن
تصویر نرم گردن
فروتن، فرمان بردار، آنکه فرمان کسی را می پذیرد یا اجرا می کند
فرمان بر، فرمان پذیر، فرمان شنو، فرمان نیوش، سر به راه، سر بر خط، سر سپرده، طاعت پیشه، طاعت ور، مطیع، طایع، مطاوع، مطواع، عبید، منقاد
فرهنگ فارسی عمید
(نَ کَ دَ)
که قابل نرم کردن است. که بتوان نرمش کرد. رجوع به نرم کردن شود، قابل تربیت. رام کردنی
لغت نامه دهخدا
تصویری از نرم گردن
تصویر نرم گردن
مطیع، فرمانبردار، محکوم، خاضع
فرهنگ لغت هوشیار
اسم گذاشتن نام دادن تسمیه: بعالم هر کجا درد و غمی بود بهم کردند و عشقش نام کردند. (عراقی)، نامزدکردن مقرر کردن: گرایدون که هستم زآزادگان مرا نام کن تاج وتخت کیان
فرهنگ لغت هوشیار
حرارت دادن گرما دادن، شتاب کردن تعجیل کردن، تند راندن سریع راندن: ... اسب از دنبال او گرم کرد و او را بکمند گرفت، بقهر و غضب درآمدن تحریک کردن: چه باید خویشتن را گرم کردن ک مرا در روی خود بیشرم کردن ک (نظامی)، حریص ساختن، یا آبی گرم کردن با کسی با او جماع کردن، یا جایی گرم کردن، ساکن شدن در جایی. یا چشم گرم کردن، اندکی گفتن، یکدیگر را سیر نگاه کردن: زمانی بهم چشم کردند گرم از آن پس گرفتند رو نرم نرم. یا گرم کردن دل کسی را. با او دوستی کردن مهرورزیدن، تشویق کردن، یا گرم کردن دیگ. دیگ را بر روی آتش نهادن و حرارت دادن، ته مانده خوراکی را که در دیگ مانده بر آتش نهادن تا گرم گردد. یا گرم کردن سر کسی را. او را مشغول داشتن سرگرم کردن: اگر تو بچه ای در دامانش گذاشته و سرش را گرم کرده بودی از همه این ناراحتیهالله آسوده بودی. یا گرم کردن مجلس. رونق دادن آن مجلس آرایی کردن: خیلی مایل بودند که آبجی خانم پای منبر آنها بوده باشد تا مجلس را از گریه ناله و شیون خودش گرم بکند. یا گرم کردن معرکه. رونق دادن بمعرکه بوسیله نقل داستهانهای شیرین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کرم کردن
تصویر کرم کردن
مرحمت کردن، از روی لطف و مهربانی دادن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جرم کردن
تصویر جرم کردن
گناه و تقصیر کردن
فرهنگ لغت هوشیار
هرم کردن زمین. تسطیح آن برای اینکه آب رو شود یعنی قسمتهای مختلف آن آبیاری تواندشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ورم کردن
تصویر ورم کردن
آماسیدن
فرهنگ واژه فارسی سره